صفحه نخست / قواعد فقهیّة

قواعد فقهیّة جلسه سوم




بسمه تعالی

بنا شد که همه روایات قرعه را ببینیم چون یک مسائل ضمنی در این روایات هست که اگر بخواهیم دسته بندی کنیم و یک جا بگوییم دو دسته هستند و اینگونه این مسائل ضمنی اش از دست می رود و حیف است. بد نیست که به لسان روایات هم وارد شویم یکی یکی این باب 13 را می خوانیم. باب 13 کیفیة الحکم در جلد 27 سی جلدی و 18 بیست جلدی، ما چهار روایت این باب را خواندیم.

مباحثی که دو شب قبل عرض کردیم اول که تاریخچه کوتاهی از کتاب های قواعد فقهیه عرض کردیم و گفتیم که اول کتاب را عامه نوشتند حنفی ها، در شیعه هم اول کتاب را شهید اول نوشته است بعد هم عرض کردیم قرعه را شروع کردیم به جهاتی چون کمتر بحث می شود، سیره عقلا بر قرعه است، دو آیه در قرآن داشتیم و این هم روایات.

روایت 5: روایت معتبر است گرچه بعض اصحابنا در آن هست اما اصحابنا هست نه عن رجل عن ابی جعفر(ع)؛امام باقر(ع) قال: بعث رسول الله(ص) علیّ(ع) الی الیمن پیامبر حضرت امیر را به یمن فرستاد فقال له حین قدُم حدّثنی باعجب ما ورد علیک وقتی علی برگشت پیامبر به او فرمود که می خواهم جالب ترین مسئله ای که در یمن داشتی به من بگویی، (یک نکته ای عرض کنم پیامبر تا زنده بود حضرت امیر صحبت هایی که دال بر یک استقلالی باشد، مطلبی از خودش باشد نیست اصلا ما حدیثی از حضرت امیر در زمان پیامبر نداریم جز بعضی مسائلی که مربوط به یمن بوده و آن هم چون در یمن خودش بود و پیامبر نبود یعنی اینقدر تأدب به خرج می داده که وقتی پیامبر هست حرف نزند) فقال یا رسول الله عطانی قومٌ قد تبایع جاریه بعد حضرت امیر فرمود که حادثه ای که می خواهم بگویم این است: یک عده ای آمدند پیش من که همه شان یک کنیزی خریده بودند یک دانه کنیز فوقعها جمیعهم فی طهرالواحد، همه باهم در یک طهر با این کنیز مقاربت کردند فولدت غلام یک بچه ای زایید فاحتجّوا فیه این ها همه درباره این بچه ادعا کردند، هرکدام می گفتند که بچه ما هست فاسهمت بینها حضرت امیر به پیامبر گفت که من بین اینها قرعه انداختم که این بچه برای کدام باشد فجعلته للذی خرج سهمه و ضممته نصیبهم[1] بچه را دادم به آن کسی که قرعه به نام او درآمد و نسیب آن های دیگر را گفتم این به آن ها بدهد، این جمله یعنی چه؟ گفته بچه برای کسی که قرعه به اسمش درآمد ولی سهم بقیه را بده، سهم چه را بدهد؟

این یک قاعده ای دارد و آن اینکه این کنیز کنیز مشترک بوده تصرف در مال مشترک باید به اجازه همه باشد این اول، ضمنا این کار کار نامشروع بوده یعنی اجازه نمی توانسته اثری داشته باشد چون همه باهم که نمی توانستند با کنیز نزدیک شوند، پس این اجازه اش بی خود بوده نامشروع بوده وقتی این طور شد از این کنیز می شده که برده متولد شود که قیمت دارد، این ها که این عمل جنسی کسی که بچه به نام این شده این در حقیقت این خلاء را پر کرده که دیگر بچه برده در نمی آید فعلا، یعنی می توانست این بچه بچه حر نباشد یک بچه برده ای باشد و این برده هم بین همه شرکا می شد، حالا فعلا بچه را به این دادیم ولی اگر این بچه نبود و برده بود آن ها هم سهم داشتند حالا ضممتهم نصیب این به این معناست که در کتاب بیع هم قبل از ماه رمضان آن جا هم تناسبی داشتیم در این مسائل.

این مسئله هم در فقه دارد که اگر همه یک کنیزی را بدزدند و با او نزدیکی کنند و لو بچه برای صاحب نطفه است ولی پول این بچه را باید به صاحب کنیز بدهند این وجهش در فقه هم داریم.

پیامبر وقتی این جمله حضرت امیر را شیند فقال رسول الله(ص) لیس من قوم تنازعوا ثمّ فوّزو امرهم عندالله الّا خرج سهم المحق[2]، پیامبر تأیید کرد کار حضرت امیر را و فرمود هر قومی که نزاعی داشتند و این امرشان آن وقت این تنازعوا مبیّن آن امرهم به آن توضیحی که دیشب من عرض کردم یعنی یک مشکلی هست و می خواهند حلش کنند و این نشان می دهد فنازعوا.

روایت ششم هم همین است با سند دیگر، روایت هفتم دخل ابوحنیفه علی ابی عبدالله(ع) آمد پیش حضرت معروف است که دو سال شاگرد حضرت بوده و بعدها هم گاهی می آمده وقتی فشار به او می آمده و چیزی نمی فهمید گیج می شد می آمد فقال له ابوعبدالله(ع) ما تقول فی بیت سقط علی قومٍ فبقی صبیان سبیّان احدهما حر والآخر مملوک لصاحبک فلم یعرف الحرُّ من العبد، نظرت چیست درباره خانه ای که فرو ریخته است دو تا بچه مانده است می دانیم یکی حر است و دیگری مملوک، نمی دانیم کدام است فقال ابوحنیفه یعتقٌ نصف هذا و نصف هذا، ابوحنیفه گفت این دو بچه نصف این آزاد شود و نصف او، نصفی از این و نصفی از او برای اینکه نمی دانیم کدام عبد است بنابراین قاعده عدل و انصاف می گذارند در فقه، عدل و انصاف اقتضا می کند نظیر آن درهم ودعی که یکی دو درهم داشته است و دیگری یک درهم روایت گفت که نیم درهم به او ضرر بخورد و به این هم یک درهم ضرر بخورد قاعده عدل و انصاف به این می گویند که شیخ هم در رسائل این روایت را آورده است در اطراف علم اجمالی که برخلاف علم اجمالی عمل شده است در مباحث قطع آورده است این روایت را و ما به این قاعده عدل و انصاف می گوییم.

 قاعده عدل و انصاف هم یک قاعده فقهی است ادله ای هم دارد من هم در جلد چهارم شرح عروه این بحث را آورده ام و آقایان دیگری هم به آن فتوا دادند از محشین عروه حالا یکی از آقایان پیرامون از ابواب رساله با ایشان صحبت شد گفتند چنین قاعده ای نداریم، گفتم در ابواب مضاربه آن جا ملاحظه کنید بعضی ها فتوا می دهند و ما هم نظرمان بر این است اتفاقا بعضی روایات هم دارد قاعده عدل و انصاف، ابوحنیفه طبق همان قاعده حرف زده است و بی قاعده هم نبوده است، گفته که عدل و انصاف کانّ اقتضا می کند که نصف این را آزاد کن و نصف آن را، یعنی نصف این را عبد بدان و نصفی از او را عبد بدان و خواه ناخواه نصف این آزاد و نصف او هم آزاد قاعده عدل و انصاف همین را اقتضا می کند ولی حضرت فرمود لیس کذلک نخیر این درست نیست، حضرت بیان نکرد چرا بعد فرمود ولکنه یقرع بینهما قرعه می اندازیم فمن اصابته القرعة فهوالحر به هرکدام قرعه اصابت کرد او آزاد است و آن دیگری عبد است منتهی آن دیگری که عبد است او را هم آزاد می کنیم دیگر ندارد نصیب او از چه؟ فیجعل مولا فهذا[3] این که آزاد مولی او حساب می شود منظور از مولی یعنی زمان ولی که اگر این بمیرد و وارثی نداشته باشد این به عنوان زمان وِلی وارث این می شود طبق قانون ارث، پس قرعه می اندازیم هرکدام قرعه به نامش اصابت کرد او آزاد است و آن دیگری را هم آزاد می کنیم آن وقت می شود مولی او که به زمان وِلی و عقد وِلی و ارث وِلی اینها باهم ارتباط پیدا می کنند.

حالا مسئله را ما کار نداریم یک قدری هم جای حرف است چون روی قاعده ای هم که ما می فهمیم قانون عدل و انصاف مقدم است بر قرعه یعنی همانطور که ابوحنیفه فرموده است حالا ما یک بحثی داریم که بعدا عرض خواهیم کرد، در جلد چهارم شرح عروه هم این بحث را من آورده ام چون بعضی از محشین عروه می گویند که در خیلی مسائل است در ابواب مضاربه، شرکت و آن جاها می گویند یرجع الی العدل و الانصاف اوالقرعه در عرض هم قرار دارند ما آنجا در شرح عروه داریم که این حرف درست نیست، قاعده عدل و انصاف مقدم بر قرعه هست چون قرعه ادله ما دارد لکل امر مشکل یعنی هیچ راه حل نداشته باشد، اگر قاعده عدل و انصاف هست که راه حل دارد.

لذا ظاهرش این است که باید عدل و انصاف مقدم باشد همانظور که ابوحنیفه گفته است ولی حضرت این را رد کرده است حالا به چه جهت این یک بحث دیگر است، آن چیزی که به ما مربوط است این است که قرعه در اینجا دلیل است و قرعه اینجا وارد شده است و از اینجا معلوم می شود که قرعه یک امر فطری هم بوده حضرت فرموده.

روایت هشتم شبیه همین است منتهی در قضاوت حضرت امیر(ع)، روایت نهم فقط یک مطلبی است که در بعضی روایات فقط آمده است دارد القرعة لاتکون الّا للامام[4]، امام باید قرعه بیندازد.

این یک مسئله دیگری است حالا اینجا عرض می کنم ممکن است بعدا غفلت شود، آیا قرعه وسیله است در دست هرکس یا در مقام فصل خصومت حاکم شهر باید این را به کار ببرد، ظاهر این روایت القرعة لاتکون الّا للامام می خواهد بفرماید که باید قرعه را حاکم شهر یعنی قاضی، حاکم یا منصوب از طرف حاکم که قاضی است در حقیقت، اینها باید انجام دهند پس در حقیقت معلوم می شود که قرعه در مقام فصل نزاع است نه هرکسی خود به خود قرعه بیندازد، هرکسی نمی تواند قرعه بیندازد آن وقت در بعضی روایات اشاره به این دارد اگر دیگری قرعه بیندازد ممکن است خرج سهم المحق نشود، خرج سهم المحق برای آن جاست که خود امام یعنی من له القرعه او قرعه بیندازد، فرق است بین اینکه من له القرعه قرعه بیندازد یا یک فرد معمولی، آن فرد معمولی است که کاربرد دارد به اصطلاح، القرعة لاتکون الا للامام.

روایت دهم مسئله ای است که قبلا در روایت قبلی خواندیم انّ اباجعفر(ع) منتهی راجع به خود إمام باقر(ع) است، حضرت فوت کرد درحالی که ترک ستّین مملوکاً شصت مملوک از امام باقر به جا ماند، این را در پرانتز عرض کنم یک نوشته ای ما در سال 51 آن موقع ها گفتیم و بعدها چاپ شد بحثی گفتیم راجع به نظر اسلام راجع به بردگی جهتش هم این بود که بنده یک ماه رمضان به دعوت آقای حاج آقا عطای اشرفی(ره) در کرمانشاه بودم منزل ایشان هم بودم، عرض کنم که بعد فهمیدیم که کشیش در آنجا کلیسا دارد، کشیش در آنجا انتقاد کرد به اسلام راجع به بردگی و این انتقاد را کمونیست ها هم داشتند، بهائی ها هم هم آنجا شنیدیم و هم جای دیگر این انتقاد را داشتند، ما یک بحثی کردیم راجع به بردگی که نظر اسلام راجع به بردگی چیست و اول یک بحث کوتاهی کردم طبق همان نظر معروف که محمد قطب مصری کتاب نوشته در این باره برادر سید قطب، مرحوم علامه طباطبائی در المیزان دارد و بعضی جاها هم مستقل یک مقالی و بعضی از آقایان فعلی از مراجع آن موقع هم از فضلا و معارف حوزه بودند ایشان هم یک مقاله ای در این زمینه دارد.

 ما هم طبق این ها صحبت کردیم که اسلام می خواست بردگی را کلا براندازد بیش از این موفق نشده است و با بردگی کلا مخالف است و بعد وقتی تنها نشستم فکر کردم دیدم اگر جنگی پیش آمد کند اُسرا را ما چکار می کنیم؟ فقه چه می گوید؟ الان فقها چه می گویند؟ همه فقها متفق اند که اسرا قابل اسارت هستند قابل بردگی هستند، این اسیر می شود می دهند دست خانواده ها به این معنا که سهمی می برند به افراد مقاتلین همین ها را سهم می دهند و برده می شود پس آن حرفی که ما زدیم و مرحوم استاد و مرحوم علامه و محمد قطب و اینها با فقه ما سازگار نیست لذا بحث مفصلی من آنجا داشتم کتابش هم چاپ شد به نام نگاه به بردگی و بارها هم این کتاب چاپ شد و در آنجا با پی گیری پنج شش قاعده الزامی و پنج شش قاعده اخلاقی اثبات کردم که همین نظر فقها درست است مگر اینکه عذر داشته باشیم و آن عذر است کسی که آب ندارد تیمّم می کند آن عذر است والا همین نظر درست است.

یک بحث هم آن جا ضمنی کردیم که اهل بیت چقدر برده داشتند، حضرت سجاد، امام باقر، درباره این دو روایت زیاد است، حضرت امیر قبل از فوتشان ده یا سیزده تا امّ ولد داشتند که این ها یک قدری محل صحبت است این ها را بحث کردیم چرا، یکی از نکاتی که می خواهم عرض کنم این ها بردگانی را می گرفتند که چه بسا این ها در فشارهای جامعه بودند و بعد این ها را اداره می کردند برده از خدا می خواست که این امام آزادش نکند چون اگر آزاد کند نان هم ندارد بخورد و جایی ندارد برود و چه آقایی بهتر از این آقا اولا طبق روایت می گوید نگویید غلام، نگویید عبد، نگویید کنیز بگویید پسرم، دخترم یعنی جزء اعضای خانواده است، مولی یعنی آقا خرج را می دهد اسمش برده است ولی واقعش که این طور نیست یعنی به اصطلاح به حسب برخوردی که امام دارد و وقتی کسی از این ها می خواست آزاد شود بعضی جاها دیدم این گریه می کرد که چرا امام می خواهد آزادش کند، این ها یک چنین مملوکین و برده هایی داشتند، برده ها در حقیقت اینگونه بوده است.

ترک ستّین مملوکا، شصت برده از امام باقر باقی ماند و اوصی بعتق ثلثهم وصیت کرد که ثلث این ها را آزاد کنید و ماندند که چکار کنیم بعد امام باقر قرعه انداخت، اینجا دارد که فاقرعتُ بینهم[5] قرعه انداخته شد پیداست که اینجا یعنی امام صادق این کار را کرده است فاعتق الثلث ولی اگر فاقرعتُ باشد چنان چه فاعتقت ظاهرش هست چون ثلث مذکر است اینجا پس روایت یک تیکه ای از آن افتاده است مثلا عن الصادق(ع) این ظاهرا افتاده است.

روایت یازدهم: سئلت اباالحسن(ع) عن شیءٍ یک مطلبی را پرسیدم فقال لی کل مجهول ففیه القرعة هر مجهولی جای قرعه دارد قلت له انّ القرعة تخطیء و تصیب؟ قرعه خطا و صواب دارد قال کل ما حکم الله به فلیس بمخطیءٍ[6] حکم خدا خطا ندارد قرعه بینداز، این روایات جامع عامه است یعنی از قواعد عامه است خیلی عمومی است مورد خاصی نیست و لذا بعضی ها خواستند به عنوان قدح قرعه بگویند این شامل می شود حتی شبهات حکمیه را پس یک مسئله هم که نمی دانیم قرعه بیندازیم مثل اینکه با تسبیح استخاره کنیم فتوا بدهیم این طور می شود دیگر برای اینکه شامل شبهات حکمیه هم می شود و شامل شبهات موضوعیه بدویه هم می شود، یک موضوع نمی دانیم آب است یا خمر است قرعه بیندازیم و مانند اینها با اینکه آن جا اگر بدوی است خودش دلیل دارد کل شیءٍ مطلق، ادله برائت جاهای دیگر، اگر اطراف علم اجمالی است که باز کل شیءٍ می گیرد اینجا هم که طبق قواعد خودش باید عمل شود، این حکم عامی که حضرت فرموده است چیست؟

این را چون ما نمی دانیم دارد عن شیءٍ این نکره است، آن شیء چه بوده دست ما نیست پس این ضرری به حدیث نمی زند، این اشکالات وارد نیست، خلاصه کلّ مجهولٌ ففیه القرعة بعد باید ببینیم که این مجهول چیست.

روایت دوازدهم مرسله حماد است که از اصحاب اجماع است عن من اخبره عن حریز عن ابی جعفر(ع) سه مورد در این حدیث داستان قرعه نقل شده است:

1- قضیه مریم چون قبلا خواندیم عبارت را تکرار نمی کنم.

2- قضیه یونس این را هم در روایت خواندیم و تکرار نمی کنم، فقط این جمله بخوانم که در روایت قبلی نداشت فمضی یونس الی صدرالسفینة چون سه بار قرعه به نام یونس درآمد یونس رفت جلو کشتی فاذاً الحوط فاتحٌ فاهُ نهنگ دیدیم دهانش را باز کرده است فالقی نفسه خودش را انداخت این در بعضی روایات دیگر هم دارد.

این خیلی عجیب است، درست است که این پیامبر یک قدری اشتباه کرد عصبانی شد از قومش و صبرش کم بود، نباید نفرین می کرد، باید تحمل داشته باشد. این مطلب را هم عرض کنم خدمت مرحوم میرزای شیرازی دو نفر ظاهرا از منطقه لرستان ایران آمده بودند میرزا پرسید که حال آن آقا چطور است؟ گفتند که او فوت کرد، میرزا به حدی متأثر شد و گریه کرد، اطرافیان گفتند آقا حالا یک آخوندی در دهی مرده است گریه ندارد، شما مرجع تقلیدید، فرمود شما نمی دانید این که بود، او اگر اینجا بود یک کسی از ما بود یکی از مراجع بود. ایشان سفری داشت می رفت به آن منطقه رسید مردم او را مسخره کردند، یک آخوندی با لباس دیده بودند مسخره اش کرده بودند، این پیش خودش فکر کرد گفت عجب پس این ها خیلی دور از حریم دیانت هستند، گفت وظیفه ام هست همینجا بمانم بعد فرمود میرزا فرموده بود همان هایی که فحش می دادند و از قیافه آخوندها متنفر بودند این ها همان ها هستند حالا آمدند اینجا پول بدهند برای میرضا و برای حوزه، روحانیت هم مثل انبیاء نباید عصبانی شوند باید حوصله کنند.

اینجا با همه این حرف وقتی خود یونس فهمید که اشتباه کرده است تا دید نهنگ آمده است می دانست که قضیه برای اوست خودش را در دهان نهنگ انداخت.

3- مورد سوم قضیه عبدالمطلب است که راجع عبدالله پدر پیغمبر و این از عجایب زمان جاهلیت است که این نذر عادی بوده، افراد نذر می کردند نه بچه داشت و نذر کرد که اگر بچه دهمی پیدا کنم او را در راه خدا ذبح می کنم[7]، مانند اینکه گوسفندی را بکشند می خواباندند و سرش را می بریدند می گفتند در راه خدا، گاهی در فیلم ها دیدید می آیند تقدیم می کنند به دریا، تقدیم می کنند مقابل بت، بعضی فیلم ها نشان داده می شود که خود آن طرفی که می خواهند ببرند بکشند خودش در راه درحال مردن هست از ترس ولی آن ها می زنند و می کوبند و می رقصند اینطور داغش می کنند می اندازند در آتش یا می سوزانند، یک چنین چیزی در جاهلیت بوده که قتل فرزندان در جاهلیت سه نوع بوده یک نوع برای غیرت یعنی دخترها که نمی توانستند تحمل کنند که یک مردی با دخترش تماس جنسی بگیرد و جزء آن قبیله هم شود باز، یکی هم به خاطر خشیة املاق اینها می خواستند نان بدهند خرجی، یکی هم به خاطر نذر که بچه زیاد شوند، اگر خدا ده بچه به من بدهد یکی را در راه خدا ذبح می کنم، بعد وقتی عبدالله متولد شد تعبیر روایت این است لم یکن یقدر ان یذبح و رسول الله(ص) فی صلبه قدرت نداشت او را ذبح کند درحالی پیامبر در صلب این هست یعنی چون می دانست که نور پیامبر در این است؟ مگر نور دیدنی بود که ببینند، یا اینکه لم یکن یقدر مثل قضیه ابراهیم و اسماعیل یعنی هرچه خواست بکشد نشد، ظاهر روایت این است، لم یکن یقدر نه اینکه قدرت روحی نداشت، قدرت عام حتی جسمی هم چنین قدرتی نداشت، قدرت مطلقه را عرض می کند، بنابراین فجاء بعشر من الابل بنام عبدالله درآمد، بیست تا، سی تا به نام عبدالله درآمد که می خواستند عبدالله را ذبح کنند دفعه آخر با صد ابل به نام ابل درآمد که بعد این سنت شد[8]. این هم موارد قرعه که معلوم می شود در جاهلیت هم بوده، همان چیزی که در انبیاء قبلی بوده در جاهلیت هم بوده این بود که عرض کردم قرعه فطری است و در تمام اقوام و ملل هست.

روایت سیزدهم: ایُّ قضیة اعدل من القرعة این را در بعضی روایات دیگر هم داریم، این به طور جزمی مرحوم صدوق نقل می کند می گوید قال الصادق(ع): ما تنازع قوم ففوّزو امرهم الی الله عزّوجل الّا خرج سهم المحق و قال ایّ قضیةٍ اعدل من القرعة اذا فوّزالامر الی الله الیس الله یقول فساهمه فکان من المدحضین یعنی ساهمه یونس فکان من المغلوبین[9] مدحضین یعنی مغلوبین یعنی قرعه به نام این شد که این را به دریا بیندازند، اینجا اعدل من القرعة یعنی هیچ قانونی، ایّ قضیة اعدل کدام قانون عادل تر از قرعه پس معنایش این است که اگر قوانین دیگری در عرض قرعه باشند بازهم قرعه مقدم است برحسب این روایت حالا بعدا صحبت می کنیم عقیده ما چنین نیست.

روایت چهاردهم: اذا وطی رجلان او ثلاثة جاریةً فی طهر واحد فولدت فادعواه جمیعا فاقرع الوالی بینهم، همه ادعا کردند بعد می گوید والی قرعه می اندازد این هم مؤیّد آن است که قرعه برای والی است، برای حاکم است، افراد معمولی بخواهند قرعه بیندازند این طور نیست فمن قرع کان الولدُ ولده و یردّ قیمت الولد علی صاحب الجاریة این هم همان است قیمت را باید به او برگردانیم به خاطر همین که می توانسته کنیز همین شکم بچه باشد و همین شکمش برده باشد، قال فان اشتری رجل الجاریةً فجاء رجلٌ فاستحقها و قد ولدت من المشتری ردّالجاریة علیه و کان له ولدها بقیمته[10] مثل اینکه اگر یک کسی جاریه ای خرید بعد دیگری گفت که این جاریه من است درحالی که این استیلاد کرده است که شیخ هم در مکاسب در بیع دارد این را، اینجا بچه برای صاحب نطفه است ولی قیمت این بچه را یعنی به فرض اینکه اگر برده بود چقدر قیمت داشت، این را به صاحب کنیز می دهند و کنیز هم که برای صاحب خودش است. غرض در آنجایی که چند نفر با یک کنیز هم بستر شوند قرعه می اندازیم که بچه برای کدام باشد و در روایت دیگر هم داشتیم.

روایت پانزدهم مثل یکی از روایات قبل است راجع به اوّلٌ مملوک امرکم، روایت شانزدهم باز راجع به اینکه وصیت کرده که ثلث برده ها آزاد با قرعه، روایت هفدهم می گوید یک مسئله ای از امام صادق(ع) پرسیدم فقال هذه تخرج فی القرعة این هم با قرعه حل می شود فایّ قضیة اعدل من القرعة[11].

روایت هجدهم کلّ مجهولٍ ففیه القرعة قلت انّ القرعة تُخطئ و تصیب قال کلّ ما حکم الله فلیس بالمخطع[12]، روایت نوزدهم و روایت بیستم اینها راجع به کیفیت قرعه است و یکی هم کیفیت استخاره که چطور قرعه بیندازیم، سید بن طاووس در کتاب امان الاخطار دارد و همینطور در کتاب استخارات می گوید که بنویسید روی قرعه بسم الله الرحمن الرحیم اللهم فاطرالسماوات والارض عالم الغیب والشّهادة الرحمن الرحیم انت تحکم بین عبادک فیما کانوا فیه یختلفون اسئلک بحقّ محمّد و آل محمد ان تصلی علی محمد و آل محمد و ان تخرج لی خیرالسهمین فی دینی بهترین سهم را برای من قرار بده از نظر دین از نظر دنیا و آخرت و عاقبة امری فی عاجل امری و آجله انّک علی کلّ شیءٍ قدیر ماشاء الله لاقوّة الا بالله صلّ الله علی محمدٍ و آله، این را روی یک رقعه می نویسد ثمّ تکتب ما ترید فی الرقعتین این را پیداست که اول در یک جایی می نویسد بعد هرچه می خواهی یعنی آن مطلبی که می خواهی ماترید یعنی آن مطلبی که می خواهی مثلا می گوید این حر است، این عبد است، این وارث است، این وارث نیست، در دو رقعه می نویسی و رقعه سوم را هم سفید می گذاری و تکونوا ثالثة غُفلا یعنی سفید، بسته، ثمّ تجیل السهام.

روایت دوم هم همان روایت یونس بعد هم قصه عبدالمطلب دیگر تکرار نمی کنم. روایت سوم این باب همان داستان حضرت امیر در یمن است.

روایت چهارم عبارت فقه الرضاء است کلّ ما لا یتهیأ الاشهاد علیه فانّ الحقّ فیه ان یستعمل القرعة[13] هرچیزی که نمی شود بر آن بینه اقامه کرد قرعه بیندازید، خیلی عجیب است، پس در دعاوی در خصومات، مخصوصا قرعه هم برای خصومات است گفت للحاکم، بالامام، پس در خصومات همین، یکی آمد ادعا کرد و بینه هم ندارد ما قرعه بیندازیم به او بدهیم، این را هیچ فقیهی فتوا نمی دهد و قد رُویاً ابی عبدالله(ع) قال فایُّ قضیة اعدل من القرعة بعد هم همان قضیه جاریه را نقل می کند ضمن حدیث.

روایت پنجم راجع به این هست که خداوند به حضرت موسی خطاب کرد که بعض اصحاب تو علیه تو سخن چینی می کنند، گفت خدایا من که نمی شناسم شما معرفی کن تا بشناسم، خداوند فرمود من از نمّام بدم می آید حالا خودم نمامی کنم این کار را نمی کنم، گفت پس چه کنم؟ خداوند فرمود اصحابت را ده ده تقسیم کن قرعه بینداز به آن ده تایی که قرعه افتاد در آن ده تا هست بعد آن ها را هم قرعه بینداز تا یکی آخر معلوم شود بعد تا این کار را موسی کرد آن کسی که نمامی کرده بود نزدیک آخر کار فهمید خودش زودتر بلد شد گفت من هم که جزء اصحاب شما هستم و نمّامی می کنم دیگر این کار را نمی کنم. با قرعه می شود روحیات افراد را بدست آورد؟ مثلا این سخن چین هست یا خیر؟ نمی شود به این روایت عمل کرد[14].

روایت ششم این باب درباره ارث است که در آن روایت نبود درباره ارث، راجع به ولد حر و عبد داشتیم ولی راجع به ارث نبود، اینجا دارد در فقه هست این بحث، باب 6/11 کیفیة الحکم مستدرک جلد هفدهم چاپ جدید، اختصمه رجلان الی النبی(ص) فی مواریث و اشیاء قد دَرَسَت، در یک چیزهایی دعوا کردند که اینها کهنه شده و از بین رفته است، مندرس شده است فقال کلّ من الرجل یا رسول الله حقّی هذا لصاحبی هریک از این دو گفتند ما نمی خواهیم برای او، حضرت فرمود لا، گذشت نکنید و لکن اذهبا فتوخّیا ثمّ استهما بروید طلب کنید قرعه بیندازید ثمّ لیحلّ الکلّ واحد منهما بعدا حلال کنید رفیقتان را اول طبق قرعه عمل کنید، استهما یعنی اقترعا بعد صدوق می فرماید که هذا حجّتٌ لمن قال بالقرعة فالاحکام می گوید این دلیل این است که در احکام هم قرعه جاری است، این بحث موضوعات است حکم نیست، این از اشتباهات صدوق بوده است.

روایت هفتم قضیه مریم، روایت هشتم هم همینطور، روایت نهم یونس، روایت دهم یک قضیه ای دارد که ما در هیچ روایتی ندیدیم.

یک وقتی کعبه خراب شده بوده با سیل ظاهرا در این روایت ندارد با سیل، بعد بنا شد که کعبه را بسازند، اختلاف مهمی داشت بوجود می آمد که چه کسانی کعبه را بسازند، هر قومی می خواست خودش مداخله کند چون افتخار بزرگی بود، بعد انّ رسول الله(ص) روایت هم صحیحه است و کافی هم هست حالا چطور در وسائل نبوده، انّ رسول الله(ص) ساهم قریشا فی بناء البیت، با قریش در بناء بیت قرعه انداخت، فسار لرسول الله(ص) من باب الکعبه الی النصف ما بین رکن الیمانی الا حجر الاسود، از در خانه کعبه تا نصف کعبه سهم پیامبر شد، در روایت دیگر کان لبنی هاشم من الحجرالاسود الی الرکن الشامی، از حجر تا رکن شامی، رکن شامی این اول شروع هجر است به اصطلاح، اگر روایت این طور باشد پس تا حالا می شود چهار مورد قرعه در تاریخ اینها، یکی یونس، مریم، قضیه عبدالمطلب و این هم قضیه بناء کعبه که ما این را در روایت دیگری  ندیده بودیم.

روایت یازدهم باز کیفیت قرعه انداختن است سید بن طاووس، روایت سیزدهم مورد دیگری از قرعه، پیامبر وقتی می خواست سفر برود هر دفعه یکی از همسرها را می برد تعیین آن با قرعه بوده، چرا پیامبر به نوبت عمل نمی کرده و قرعه می انداخته است؟ لمّا اجمعت عایشه علی الخروج الی البصره عایشه موقعی بود که می خواست برود کمک طلحه و زبیر و اینها اخذ امّ سلمه آمد پیش امّ سلمه، بعدا قالت لها اتذکرین بعد امّ سلمه به عایشه گفت یادت هست اذ کان رسول الله(ص) یقرعُ بین نساء اذا اراد فطرا فاقرعتُ بینهم بینهنّ فخرج سهمی و سهمک بعد پیامبر قرعه انداخت اسم من و اسم تو یعنی عایشه درآمد بعد دنباله قضیه را می گوید که رفتیم در سفر و چه شد این ها را کار نداریم، پس این هم مورد پنجم، معلوم می شود پیامبر بیش از یکی را می خواسته همراهش ببرد آن وقت زود به زود نوبت می رسید شاید به همین دلیل قرعه می انداخته، شاید هم خداوند لطف می کرده آن که بهتر بوده همراه پیامبر می فرستاده است.

روایت چهاردهم یک قانون عام است انّ علیً(ع) کان اذا ولد امرٌ لم یجع فیه کتاب و لم تدر به سنة رجمه فیه، رجم یعنی ساهمه می انداخت رجم یعنی انداختن یعنی قرعه فاصابه، بعد دارد که حضرت فرمود یا افضل رحیم راوی و تلک من المعضلات، آن ها او معضلات بوده، یعنی مورد قرعه معضل است، این تعبیر بعدی، اشکل، مشکل، مجهول، معضل، روایت پانزدهم که روایت آخر این باب است از بحار همان قضیه چند نفر با یک جاریه هست که اینجا هم با قرعه. ما در جلسه آینده وارد می شویم اول در دسته بندی اینها، در اینکه قرعه کاشف هست یا نه این لیس بمخطئ یعنی چه و مباحث دیگری که در اینجا هست.



[1] وسائل باب 13 کیفیة الحکم ح 5

[2] ادامه ح 5 که گذشت

[3] وسائل باب 13 کیفیة الحکم ح7

[4] وسائل باب 13 کیفیة الحکم ح 9

[5] وسائل باب 13 کیفیة الحکم ح 10

[6] وسائل باب 13 کیفیة الحکم ح 11

[7] وسائل باب 13 کیفیة الحکم ح 12

[8] وسائل باب 13 کیفیة الحکم ح 12

[9] وسائل باب 13 لیفیة الحکم ح 13

[10] ح 14 همین باب

[11] ح 15-16-17 همین باب

[12] ح 18

[13] مستدرک الوسائل باب 11 ح 4

[14] مستدرک باب 11 کیفیة الحکم ح 5





   یک‌شنبه 4 تیر 1396




فرم دریافت نظرات

جهت استفتاء با شماره تلفن 02537740913 یک ساعت به ظهر یا مغرب به افق تهران تماس حاصل فرمایید.

istifta atsign ayat-gerami.ir |  info atsign ayat-gerami.ir | ارتباط با ما