صفحه نخست / درس خارج فقه / دروس سال تحصیلی 98-99

وصیت جلسه نهم






باسمه تعالی

اگر موصی وصیّت کرد که یک برده­ای را به کسی بدهند حالا یا به طور عهدی تملیک او کنید یا به صورت تملیکی که بگویید این ملک او باشد، وقتی بررسی شد معلوم شد که این موصی له با این برده و با این عبد نسبت دارند یا احد عمودین است یا جدّ و خاله و مانند این­ها، خواه نا خواه این برده آزاد می­شود از مال این موصی له، آزاد شدنش همان قانون انعتاق است که انعتاق قهری، یک وقت کسی برده ­ای را آزاد می­کند عتق است، یک وقت طبق قانون برده خود به خود آزاد می­شود یعنی انعتاق قهری، انعتاقات قهری یکی از موردهایش همین است که به وصیّت به کسی داده­اند و بعد هم معلوم شد این نسبتشان نسبت یکی از همین­هایی است که نام بردیم که ظاهرا حدود دوازده مورد هست که این گونه می­شود.

پدر نمی­تواند مملوک فرزند شود، اگر چنین چیزی شد پدر از مال فرزند خود به خود آزاد می­شود، مادر نمی­تواند مالک فرزند شود یا فرزند مالک او شود اگر چنین شد خود به خود این برده آزاد می­شود مادر یا فرزند، جدّ همین طور اگر معلوم شد رابطه جد با این رابطه نوه و پدر بزرگ و این­ها هست همین طور است آزاد می­شود، آن کسی که عبد است به طور قهری آزاد می­شود، اخوات یعنی خواهر و برادر، عمو و عمه و خاله و دختر برادر، دختر خواهر این­ها همه از آن مواردی هستند که به بردگی آن طرف در نمی­آید و اگر چیزی قهراً پیش آمد خود به خود آزاد می­شود از جمله آن یکی.

از این نظر مسأله روشن است ولی حالا که آزاد شد این حر است پس می­تواند ارث ببرد ارثش چطور می­شود؟ در صورتی ارث می­برد که موقع مردن قبلی که می­خواهد ارث او به این برسد این حر باشد، عبد ارث نمی­برد اگر انعتاق قهری شد و این حر و آزاد شد بعد آن وقت موصی یا شخص دیگری که چنین نسبتی هست بعد او بمیرد که وقتی او می­میرد این حر است آن وقت این که تازه حر شده است ارث از او می­برد.

متفرعاتی دارد که حالا زیاد معطل نشویم، اصل بردگی هم برای ما زیاد حل نشده است، در سال 51 جایی بودم که متوجه شدم هم کشیش کلیسای منطقه راجع به همین بردگی بحث مفصلی کرده است و علیه این حکم اسلامی صحبت کرده است و هم بعضی از کمونیست­ها خیلی سر و صدا کرده بودند و هم بعضی فِرَق دیگر ما ابتدا برای توضیح جواب گفتم که اسلام تمام برده ها را می­خواهد آزاد کند بیش از این نشده است که طول کشید در یکی دو قرن اخیر و الا از اول با بردگی مخالف بوده، این مطلب را البته بعضی مراجع فعلی قم گفته بودند که اسلام کلا مخالف است، علامه طباطبائی هم یک جایی عنوان کرده بودند و قبل از هردوی این­ها محمد قطب مصری برادر سید قطب، سید قطب به وسیله عبد الناصر اعدام شد، محمد قطب مدتها زندان بود و تألیفات زیادی، ولی بعد که فکر کردم نتوانستم قانع شوم برای اینکه بالاخره این برده­ها که در اسلام بودند چگونه توجیح می­شود؟ پیغمبر هم برده داشته، اهل بیت هم برده داشتند این را چطور توجیح کنیم؟ روی مسأله جنگ فکر کردم اسیر را وقتی می­گیرند چه کار کنند؟ آزادش کنند دوباره می­رود به لشکر خودشان متصل می­شود و نیرویی علیه اسلام می­شود اگر بکشند شاید بعدا این آدم خوبی شود و کشتن او درست نباشد، در جنگ صفّین حضرت امیر به مالک فرمود بنا به نقل که من کسی را که می­زدم نسل او را هم می­دیدم که اگر آدم صالحی است نمی­زدم پس کشتن این هم صلاح نیست، بخواهیم این­ها را زندان کنیم چقدر خرج به پای دولت می­شود و داخل زندان هم تعلیمات فساد می­آموزند و بدتر بنابراین شاید بهتر این باشد که این­ها را به خانواده­ها بسپاریم آن­ها او را تربیت کنند، ضمن اینکه خرجش را می­دهند و مسکن و غذا و لباس و این­ها آماده می­شود ترتبیت فرهنگی هم پیدا می­کند، حالا گاهی هم فرار می­کنند عبد عابق از همین جاها بوده، کتابچه­ای شد به نام نگاهی به بردگی که بارها هم آن کتابچه از همان سال 51 به بعد چاپ شده.

ولی باز اخیراً برای من شبهه است و مسأله حل نشد یک انسانی حالا در جنگ یا هرجهت دیگری برده انسان دیگری شود، هردو انسان هستند به چه مجّوزی؟ صرف اینکه جنگ بوده و همیشه برده آن­ها شود، برده­ای که سرایت می­کند به نسل این­ها، اگر این برده با یک برده دیگر ازدواج کند فرزندشان هم برده هست و از این قبیل، آن وقت اهل بیت چرا این­ها را می­گرفتند، می­خریدند و می­فروختند حالا در موارد زیادی هم سفارش به عتق کردند اما اساساً اصل بردگی چرا، من نفهمیدم، حالا به هرحال در فقه گاهی از اوقات مسائل بردگی مطرح می­شود، چاره­ای نیست مختصری توضیح داده شود ولی بالاخره هم موضوعش الآن منتفی است، توقع داشتیم آبراهام لینکلن در آمریکا کرد شاید بزرگان مذهبی خودمان می­کرد خیلی بهتر بود، او آمد و بردگی را نفی کرد و به طور کلی برانداخت.

حالا مقدارش مربوط به مسأله ما نحن فیه بود که اگر موصی یک چیزی را به موصی له داد که معلوم شد پدر او هست و عبد است، این فورا از مال این موصی له آزاد می­شود وقتی آزاد شد یا حر است می­تواند جزء طبقات ورّاث آن موصی له قرار بگیرد و از آن­ها ارث ببرد، اگر چنانچه جزء طبقات آن­ها درست شد و در طبقه­ای قرار گرفت که قبل از این موت است که موت بعد از این واقع شده است این می­تواند اینجا ارث ببرد.

موصی له وقتی مرده است وارث موصی له ارث می­برد، الآن هم مسأله­اش را خواندیم، در این جهت فرقی بین وصیّت تملیکیه و وصیّت عهدیه نیست، موصی له الآن نیست موصی برایش وصیّتی کرده و حالا او مرده و نیست به وارثش می­دهند قبلا هم خواندیم.

قبلا این را هم گفتیم قبول مختص به وصیّت تملیکیه است، در وصیّت تملیکیه هم اگر شخص باشد وصیّتی را هم به این بدهید، این اگر قبول کرد وصیّت نفوذ دارد ولی اگر نوع است، وصیّت کرد مالی را برای فقراء گروه است، در گروه قبول شرط نیست و همین طور جهات، جهت غیر گروه است برای این عمارت، برای این مسجد، برای این امام زاده و مانند این­ها، در اصل وصیّت عهدیه بدون قبول به صرف انشاء وصیّت نافذ است، سیره هم بر این هست، مشکلی از این نظر نداریم.

مسأله­ای که وارد می­شویم این هست که برای وصیّت هر لفظ یا فعلی که توضیح دهنده وصیّت باشد، فعلی که توضیح دهنده وصیّت است می­تواند به صورت مکتوب و نوشتن باشد، در معاملات دیگر هم این مطلب مطرح است، بعضی­ها معامله­ای که با کتابت باشد قبول نمی­کنند می­گویند باید لفظ باشد نه مکتوب، حالا معاطاتش هم باشد فعل و جدا اما کتابت را بعضی­ها قبول نمی­کردند درحالی که در دنیای روز کتابت فوق لفظ مؤثر است، وقتی می­نویسند خیلی قطعیتش بیشتر است.

سه مطلبی که در کل عقود در فقه مطرح هست لفظ است و معاطات هست و کتابت، هر سه این­ها اگر توضیح دهنده و روشنگر باشد می­تواند وسیله انشاء باشد، وسیله قبول باشد فرقی نمی­کند، این­ها معامله صحیح است در این صورت، البته در معاطاتش را قبلا ما بحث کردیم مفصل در امور مهم معلوم نیست معاطات بین عقلاء جایز باشد مثلا در یک خرید یک دفتر و قلم و یک کیلو ماست و پنیر و مانند این­ها معاطات هست اما یک خانه می­خواهند معامله کنند هرگز این گونه نیست، اگر بنا هست به سیره و روش عقلائی عمل کنیم این­ها در امور مهم معاطات عمل نمی­کنند، اگر به سیره بنا هست تمسک کنیم سیره در آن نیست ولی علی الاجمال اصل اجمال معاطات در چیزها هست، حالا ما بگوییم در چیزهای مهم نیست حالا آقایان به طور کلی معاطات را جایز می­دانند، اجمالا کتابت و لفظ و فعل اگر روشنگر مطلب باشند می­توان با آن انشاء وصیّت کند و از این نظر درست است.

حتی اشاره مثلا طرف می­میرد یک کسی مقابل او هست می­گوید فلان چیز را به فلان شخص بدهیم با سر اشاره می­کند بدهید یا با دست اشاره می­کند و این کافی است، هرچیزی که وسیله انشاء و روشنگر قضیه باشد.

از مشهور نقل شده در این کتاب­های متأخرین هم هست بعضی­ها هم ادعاء اجماع کردند گفتند که کتابت را قبول نمی­کنیم مگر در ضرورت، آیا می­شود از روایات چنین چیزی را فهمید؟ چند روایت است ببینیم چگونه می­توان از آن­ها استفاده کرد.

در باب 48 از ابواب وصیّت روایت 2 باسناد شیخ از ابراهیم بن محمد همدانی كَتَبْتُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ ع «رَجُلٌ كَتَبَ كِتَاباً بِخَطِّهِ وَ لَمْ‏ يَقُلْ‏ لِوَرَثَتِهِ‏ هَذِهِ‏ وَصِيَّتِي»‏ یک کسی با خطّ خودش چیزی نوشته است ولی به ورثه نگفته است که این وصیّت من است «وَ لَمْ يَقُلْ إِنِّي قَدْ أَوْصَيْتُ» حتی نگفته است که من وصیّتی دارم «إِلَّا أَنَّهُ كَتَبَ كِتَاباً فِيهِ مَا أَرَادَ أَنْ يُوصِيَ بِهِ» ولی چیزی را نوشته آن­چه را که می­خواسته وصیّت کند به صورت کتابت نوشته است «هَلْ يَجِبُ عَلَى وَرَثَتِهِ الْقِيَامُ بِمَا فِي الْكِتَابِ بِخَطِّهِ وَ لَمْ يَأْمُرْهُمْ بِذَلِكَ» آیا بر ورثه واجب است که به آن­چه که در این نوشته است به خط او عمل کنند درحالی که او دستور نداده «فَكَتَبَ ع إِنْ كَانَ لَهُ وُلْدٌ يُنْفِذُونَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ يَجِدُونَهُ فِي كِتَاب‏ ِ أَبِيهِمْ فِي وَجْهِ الْبِرِّ أَوْ غَيْرِهِ[1]» حضرت در جواب این گونه نوشت اگر فرزندانش در همه چیز قدرت نفوذی دارند و در چیزی که می­بینند در خطّ این، در این نوشته این می­توانند عمل کنند باید عمل کنند در وجوه برّ و غیر برّ یعنی چه وصیّت به خوبی و چه وصیّت به کار غیر برّ یعنی تملیک دیگری، معامله­ای هست و مانند این­ها نه اینکه مثلا خیرات باشد.

می­خواهند از این روایت استفاده کنند که این عبارت مطلق است و ندارد بضرورت، طبق نوشته عمل کنند در آن ضرورت نیست.

اما در کشّی روایتی را نقل کرده است که از این ضرورت استفاده می­شود قال اباعبدالله ع «أَتَانِي ابْنُ عَمٍّ لِي يَسْأَلُنِي أَنْ آذَنَ لِحَيَّانَ السَّرَّاجِ» می­گوید عموزاده­ای دارم وقت خواست برای حیّان سرّاج که پیش من بیاید «فَأَذِنْتُ لَهُ فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ شَيْ‏ءٍ أَنَا بِهِ عَالِمٌ» به امام صادق عرض رکد که آقا یک چیز من خودم می­دانم  «إِلَّا أَنِّي أُحِبُّ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْهُ» اما می­خواهم از شما بشنوم «أَخْبِرْنِي عَنْ عَمِّكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع مَاتَ» خبر بدهید از محمد بن علی منظور ظاهر محمد حنفیه است چون کسانی معتقد بودند به امامت محمد حنیفیه «قَالَ فَقُلْتُ أَخْبَرَنِي أَبِي أَنَّهُ كَانَ فِي ضَيْعَةٍ لَهُ» حضرت فرمود پدرم اما باقر بود کسی آمد به او گفت «فَأُتِيَ فَقِيلَ لَهُ أَدْرِكْ عَمَّكَ» به امام باقر گفت عموی خود را دریاب «قَالَ فَأَتَيْتُ» امام باقر فرمود من آن­جا رفتم «وَ قَدْ كَانَتْ‏ أَصَابَتْهُ‏ غَشْيَةٌ» دیدم زمین افتاده است به حالت صرع مثلا «فَأَفَاقَ» از آن حابت بیرون آمد «فَقَالَ لِي ارْجِعْ إِلَى ضَيْعَتِكَ» برگرد برو محل کار خودت به امام باقر گفت «قَالَ فَأَبَيْتُ» من گفتم نه می­خواهم پیش شما بمانم «فَقَالَ لَتَرْجِعَنَّ» باید برگردی «قَالَ فَانْصَرَفْتُ» برگشتم «فَمَا بَلَغْتُ الضَّيْعَةَ حَتَّى أَتَوْنِي فَقَالُوا أَدْرِكْهُ» تا به محل قریه خودم رسیدم و زراعت خودم آن­ها از طرف محمد حنفیه آمدند و گفتند زود عموی خود را دریاب «فَأَتَيْتُه‏ فَوَجَدْتُهُ قَدِ اعْتُقِلَ لِسَانُهُ» بعد رفتم پیش محمد حنفیه دیدم زبانش بند آمده «فَدَعَا بِطَسْتٍ» یک تشتی آورده­اند «وَ جَعَلَ يَكْتُبُ وَصِيَّتَهُ» وصیّت خودش را می­نوشت زبانش بند آمده بود اما قدرت اینکه بنویسد را داشت «فَمَا بَرِحْتُ حَتَّى غَمَّضْتُهُ وَ غَسَلْتُهُ وَ كَفَّنْتُهُ» همان جا بودم تا اینکه چشمش را بستند و غسلش دادند و کفنش کردند «وَ صَلَّيْتُ عَلَيْهِ وَ دَفَنْتُه» و نماز خواندند و دفنش کردند، بعد امام باقر فرمود «فَإِنْ كَانَ هَذَا مَوْتاً فَقَدْ وَ اللَّهِ مَاتَ» مرگ همین است دیگر و اگر این است به خدا قسم مرده است «قَالَ، فَقَالَ لِي رَحِمَكَ اللَّهُ شُبِّهَ عَلَى أَبِيكَ» نکند بر پدر شما این اشتباهی شده است مثلا کسی دیگری بوده چون معتقد بودند محمد حنفی که امام زنده است این به قیافه او درآمده است «قَالَ، قُلْتُ يَا سُبْحَانَ اللَّهِ أَنْتَ تَصْدِفُ عَلَى قَلْبِكَ! قَالَ، فَقَالَ لِي وَ مَا الصَّدْفُ عَلَى الْقَلْبِ» صدفه یعنی چه؟ «قَالَ، قُلْتُ الْكَذِبُ» یعنی قضیه دروغ است.

علی ای حال از این روایت استفاده کردند که این چون زبانش بند آمده است نوشته مهم است اگر این نبود ارزش و اعتباری نداشت ولی این بیش از مورد استفاده نمی­شود که موردش این بوده اما معنایش این نیست که کتابت فقط در این مورد است.

از بعضی روایات دیگر هم استفاده می­شود این روایاتی که عرض می­کنم مرحوم صدوق این تقریباً توضیح دهنده هم هست، َ دَخَلْتُ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ وَ قَدِ اعْتُقِلَ لِسَانُهُ فَأَمَرْتُهُ‏ بِالْوَصِيَّةِ فَلَمْ‏ يُجِبْ‏ امام باقر می­گوید وارد شدم بر محمد بن علی ابن حنفیه دیدم زبانش بند آمده است گفتم وصیّت کن جواب نداد «قَالَ‏ فَأَمَرْتُ‏ بِطَسْتٍ» گفتم تشتی آوردند‏« فَجَعَلْتُ فِيهِ الرَّمْلَ» شن و ماسه ریختند «فَوُضِعَ» جلوی او گذاشتند «فَقُلْتُ لَهُ خُطَّ بِيَدِكَ» معلوم می­شود آن کتابتی هم که در آن روایت هست کتابت نه روی کاغذ و قلم بوده بلکه با همین دستش روی شن­ها کشیده است «فَخَطَّ وَصِيَّتَهُ بِيَدِهِ فِي الرَّمْلِ» با انگشتش روی این شن­ها وصیّتش را نوشت «وَ نَسَخْتُ أَنَا فِي صَحِيفَةٍ[2]» من هم وصیّتش را در صفحه نوشتم.

از این روایات به خوبی استفاده می­شود که از کتابت استفاده می­شود برای انشاء وصیّت استفاده کرد لازم نیست حتما لفظ باشد یا معاطات و مانند این، اما آیا حتما چون معذور بوده و قادر نبوده این گونه هست یا این مورد است نه اینکه حتما در ضرورت این گونه باشد بر خلاف شهرت بعضی ادعاء اجماع که گفتند در ضرورت، به نظر ما چیزی غیر از این استفاده نمی­شود که بگوییم در این مورد این بوده نه اینکه حتما ضرور است که فقط در این صورت می­توان از این استفاده کرد.




[1] وسائل باب48 وصیّة ح2

[2] من لا یحضره الفقیه ج4 ص197






   شنبه 19 بهمن 1398




فرم دریافت نظرات

جهت استفتاء با شماره تلفن 02537740913 یک ساعت به ظهر یا مغرب به افق تهران تماس حاصل فرمایید.

istifta atsign ayat-gerami.ir |  info atsign ayat-gerami.ir | ارتباط با ما