صفحه نخست / درس خارج فقه / دروس سال تحصیلی 96-97

صوم جلسه چهاردهم





                                           بسمه تعالی

یکی از مباحثی که در این شأن نزول مطرح هست این هست که پیغمبر قسم خورد و بعد حنث شده این قسم و کفّاره داد، خود قرآن ندارد قسم خورد ولی ابتدا و انتهای جملات در قرآن نشان می دهد که قسم خورده بوده پیغمبر، روایات صریح هست که پیغمبر قسم خورد، آیا قسم صحیح بوده و جایش بوده یا خیر، اگر جایش نبود چرا قسم خورد، اگر قسم خورده و به جا بود چرا تخلّف کرد؟

صحبت هایی در این زمینه شده است، در تفسیر گروهی یک عده ای از حوزه در تفسیر نمونه دارند که اگر قسم بر مرجوح باشد حنثش اشکال ندارد و اینجا مرجوح بوده است قسم خوردن بر اینکه دیگر تماس نمی گیرم با ماریه یا دیگر عسل نمی خورم نزد حفسه این مرجوح بوده است چون مرجوع بوده حنثش اشکال ندارد، خیلی حرف عجیبی است، اگر مرجوح بوده است که اصلا یمین منعقد نشده است اصلا نوعا آقایان نظرشان بر این است ما هم در حاشیه تحریر فقط احتیاط مستحبی غیر از این کردیم و الّا مطلب همین است، متن عبارت را هم برایتان ببینم مسأله دهم از مسائل مربوط به ایمان و نذور لا اشکال فی العقاد الیمین لو تعلّقت بفعل واجب أو مستحب أو ترک حرام أو مکروه شک نیست که یمین منعقد می شود اگر تعلّق بگیرد به انجام یک واجب یا انجام یک امر مستحب یا تعلّق بگیرد به ترک حرام یا ترک مکروه این مسلّماً منعقد می شود و لا شکّ که منعقد نمی شود لو تعلّقت بفعل الحرام متعلّق شود به حرام قسم بخورد که این کار حرام را انجام بدهم یا به فعل مکروه قسم بخورد که این کار مکروه را انجام می دهم این هم منعقد نمی شود أو بترک واجبٍ أو مستحب این هم منعقد نمی شود، قسم بخورد که این واجب را انجام نمی دهم یا این مستحب را انجام نمی دهم پس اگر مکروه هست یعنی مرجوح است در حقیقت از نظر شرعی این منعقد نمی شود و امّا المباح المتساوی الطرفین فی نظر الشرع اما اگر یک چیزی هست که شرعا مباح هست نه راجح هست و نه مرجوح اما حالا از نظر غیر شرعی این فرق می کند فإن ترجّح فعله علی ترکه بحسب المنافع والاغراض العقلائیة الدُنیویة أو العکس از نظر شرعی مباح و متساوی الطرفین است اما از نظر منافع و اغراض عقلائی دنیوی فعلش ترجیح دارد یا ترکش ترجیح دارد یعنی یک طرف مرجوح طرجیح دارد به آن طرف دیگر، حالا به این طرفی که ترجیح دارد قسم خورد لا اشکال در اینکه منعقد می شود اگر به طرف ترجیح تعلّق گیرد و اگر به طرف مرجوح تعلّق بگیرد قسم منعقد نمی شود و اگر از هر نظر مساوی است هم شرعا و هم عقلائیا اینجا دو قول است و بیشتر و اشهر این است که منعقد می شود که متساوی است هم شرعا و هم عقلائیا مرجوح باشد منعقد نمی شود اصلا، لا اشکال در اینکه منعقد نمی شود بعد هم در مسأله یازده می گویند کما لا تنعقد الیمین علی ما کان مرجوحاً اگر مرجوح باشد و قسم به مرجوح تعلّق بگیرد یقینا منعقد نمی شود اگر به راجح تعلّق گرفت و بعدها مرجوح شد خود به خود منحل می شود پس به مرجوح اصلا نمی شود و لو عاد الی الرجحان اگر بعدا دوباره راجح شد دوباره بر نمی گردد پس بنابراین اگر یمین تعلّق به مرجوح بگیرد اصلا منعقد نمی شود تا حنث بخواهد این توجیهی که کردند در آن تفسیر که چون تعلّق مرجوح بوده است حنثش اشکال ندارد اصلا ربطی به این آیات ندارد، در این صورت حنث اصلا منعقد نشده است تا حنث بخواهد یا نخواهد.

خلاصه اینجا مانده ایم که پیغمبر قسم خورده است به حسب ظاهر قرآن و نصّ و صریح روایات قسم خورده به ترک رابطه با ماریه یا با ترک خوردن عسل درحالی که هیچ رجحانی هم این نداشته آن وقت چکارش کنیم؟ بعضی ها گفته اند چون این یمینش تعلّق به مرجوح گرفته است حنثش اشکال ندارد، اینجا از بحث خارج است.

آن چه که به نظر من می آید این است که در آن موقعی که پیغمبر قسم خورد این راجح بوده نه مرجوح، پیغمبر قسم خورد که تماس نگیرد با ماریه یا از آن عسل دیگر نخورد، چرا؟ برای اینکه می خواست دهان این ها را ببندد این ها نروند اشاعه کنند مخصوصا قضیه ای که به حسب روایات شیعه قضیه ترک ارتباط با ماریه بود یک زنی که در اختیار پیغمبر بوده است ترک رابطه با او کردن به خاطر خواست دیگران مثل اینکه بعضی می خواهند شرعی عمل کنند به خواست مادر زن خود را طلاق بدهند این خلاف حقّ این است یا نفقه زن را نمی دهند یا زن را کتک می زنند به خاطر اینکه رضایت مادر را کسب کند مثلا، به خاطر یک نفر دیگر بخواهیم یک نفر دیگر را از بین ببریم در اینکه رجحانی نیست.

در آن موقع این قسم به جا بود برای اینکه این ها اشاعه این مطلب را زیاد نکنند و سر و صدا درست نکنند در آن موقع، می رفتند حفصه و عایشه این طرف و آن طرف پیغمبر گفت شما به هیچ کسی نگویید من هم قسم می خورم دیگر تماس با او نگیرم، چون این رجحان را داشته است قسم منعقد شده است بعدا یک مسأله دیگری به نظر بوده است یعنی به حسب شرایط آینده و آن این است که اگر بنا باشد زن های رهبران کشورها مداخله کنند در سیاست مدریت مملکت خیلی عوارض دارد و کارها کلا خراب می شود باید یک جوری جلوی دهان این ها گرفته شود، اول جلوی دهانش را گرفتیم با قسم خوردن ولی بعدا خود اینکه حرفش به کرسی نشست و دلخواهشان عمل شد می خواستند پیغمبر با ماریه تماس بگیرد همین طوری شد، پیغمبر رفت معتکف شد در منزل و با این ها تماس نگرفت، این صحنه یک مقداری عوض می شود، به این معنا که آن ها دهانشان بسته شد و صحبتی هم نکردند، اگر هم بعدا صحبت کنند هر کسی می گوید اگر راست می گویی همان روز می خواستی بگویی این جلوگیری یک مطلب دیگری بعدا شد و آن اینکه این ها پررو نشوند و در کار مدیریت مملکت مداخله کنند و به شدت هم خدا با این ها برخورد کرد که بعدا می خوانیم.

بنابراین اول قسم خوردن به راجح تعلّق گرفت بعدا به خاطر شرایط بعدی حنث جایز شد به خاطر اینکه خود آن متعلّق مرجوح شد با توجه به این معنا اگر بنا باشد که زن های رهبران مملکت ها مداخله کنند در سیاست ها حالا استثناء مثلا یک زنی در آلمان فکرش از مردها هم بهتر کار کند در مدیریت کشور این ها استثناء هست و الّا زن ها احساسی هستند، احساسات غالب عقل را تاریک می کند، صدایش را خاموش می کند و این مشکلات بوجود می آورد باید جلوی این ها گرفته شود منتهی جلوگیر از این ها سخت است این طور نیست که از اول بشود این کار را کرد، به همین ترتیب است یعنی اول دلش را بیاور خامو ش شود و بعد کار خودت را انجام بده، اگر از اول بخواهد سفت بگیرند آن هم عوارض دارد چنانچه دائما هم بخواهد شل بگیرند آن هم عوارض دارد، به این ترتیبی که قرآن عمل کرد درست است اول دل این ها را بدست بیاور آرام شوند و از آن عصبانیت پایین بیایند بعدا به شدت یا به هر صورت دیگری طبق آن خواست را عمل کن بنابراین اول راجح بود قسم خوردن به راجح تعلّق گرفت بعدا به هم زدن او راجح شد خدا هم به اصطلاح این مصلحت را در نظر داد به پیغمبر دستور داد حنث کن و کفّاره بده یعنی این ها هم نترس ما هستیم.

پیغمبر اکرم در خیلی مسائل مراعات عواطف را خیلی زیاد می کرد، خدا می آید میدان برای اینکه دست پیغمبر را بگیرد و از عجایب قضایا هست اولا آیه را ملاحظه فرمودید که لقد جائکم رسول من انفسکم عزیزٌ علیه ما أندتم بالمؤمنین رئوف رحیم اینقدر برای پیامبر سخت است ناراحتی های شما، دیگر همه می دانند وقتی از دنیا می خواهد برود منتظر است تا جبرائیل خبر بیاورد لسوف یُعطیک ربّک فترضی پیغمبر خیلی مراعات این جنبه می کردند، در قیامت هم دارد طبق روایات که وقتی می آید پیغمبر خودش داخل مجرمین می رود آن جا می ماند، پیغمبر از طرف خدا این خطاب را می شنود که اُخرج از میان این ها بیرون بیا پیغمبر از میان امت مجرم بیرون می آید می رود گوشه محشر که دوری از این جمعیت سر به سجده می گذارد و به درگاه الهی استغاثه می کند که خدا امتم گناه کار بوده ببخش و چنین و چنان، به پیغمبر خیلی سخت بوده است خداوند دستش را می گیرد، وقتی از طائف برگشت اینقدر سنگش زدند که پاهایش خون شد تازه آمد کناری نشسته و تکیه به دیوار آن باغ داده است نفرین نمی کند می گوید خدایا تو ببخش اللهم اهدی قومی فإنّهم لا یعلمون نمی دانند ببخش آن ها، خیلی عجیب است و از این قبیل مسائل.

درباره ایّوب پیامبر در تفسیر سوره ص آیه 44 و اذکر عبدنا ایّوب إذنادی ربّه انّی مسنی الشیطان دچار عذاب بیمار شد، ارکض برجلک پایت را به زمین بزن خطاب از طرف خداست نهر آبی بیرون می آید باردٌ و شراب، و وهبنا له اهله و مثلهم معهم رحمة منّا و ذکری لاولی الالباب بعد می فرماید و خذ بیدک ضغثاً یک مشت گیاه نعناع را ریحان این را بگیر فأضرب به با این بزن و لا تحنث حنث نکن انّا وجدناه صابراً نِعم العبد إنّه اوّابٌ[1] به ایّوب نمی گویند که تو حل نذرت اشکال ندارد، می گویند نباید حنث نذر کنی ظاهر آیه این است راهش را هم نشان می دهند می گویند برای اینکه خلاف آن نشود تو با یک دسته ریحانی چیزی بزن و این حنث نذر دیگر نمی شود و حنث نذر نباید شود کانّه معنایش این است و همین برای اینکه ایّوب هم ناراحت نشود یا در برابر دیگران تحقیری نباشد تعریف می کند نِعم العبد إنّه اوّاب.

علی ای حال به این می گویند حنث نکن به حسب ظاهر آیه، به پیغمبر می گویند حنث کن و کفّاره اش هم این است و راهش هم این است و پیغمبر را در حقیقت برای مدیریت خود خدا راهنمایی می کند بنابراین می خواهم بگویم اگر هم مشکلی در ذهن باشد قضیه خضر و موسی را در نظر بیاورید، خضر کارهایی کرد که موسی پیغمبر نمی فهمید ولی اینجا را می فهمیم بالاخره یعنی تعلّق گرفته است به چیزی که اول این طرف مرجوح بوده است بعد از این صحنه عوض می شود و آن طرف مرجوح می شود، من در این معنا مطمئن هستم تقریبا، اول اگر حرف این ها را قبول نمی کرد شلوغ می شد بعدا وقتی این ها آروم شد اگر به این ها میدان می داد شلوغ می شد و حالا در صحنه درگیری های این ها با پیغمبر معلوم می شود این ها چه قدرتی بودند و چه کارها در این زمینه انجام دادند.

حالا البته در قضیه ایّوب را ما احتمال می دهیم که می خواهد بگوید اگر می خواهی حنث نشود این کار را بکن چون در آن جا یک شبهه ای هم هست و آن اینکه ایّوب بی خودی قسم خورد خیال کرد این عیالش روابط نامشروعی با کسی داشته است و به خاطر این قسم خورد اذیتش کند و این ها که در تفاسیر و این ها دارد درحالی که معلوم شد این گونه نبوده است در عین حال خدا می گوید این کار را بکن که حنث قسم هم نشود، حنث قسمی که مسلّما فعل مرجوح بوده آن جا، بیچاره زنش کاری نکرده بوده، یک احتمال دارد که می خواهد به ایّوب بگویند و ایّوب هم می خواهد به این زن بفهماند که و لو به خاطر رفع مشکل من رفتی که کمک بگیری و مانند این ها ولی نباید می رفتی ممکن است این معنا باشد ولی به هرحال این گونه هست که از نظر واقعیت قضیه و فشار به آن زن چیزی نبوده است که حق به جانب ایّوب باشد به حسب ظاهر مگر آن گونه توجیح کنیم.

اجمالا نتیجه این شد که پیغمبر اکرم قسم خورده است به حسب روایات صریح هست و آیه قرآن هم ظاهر است و قرآن هم فرموده است این حنث یمین است و حنث هم کفّاره دارد و کفّاره را هم نشانش دادند، حالا یک مطلب است که این بحث فقهی هم در جای خودش مطرح هست که آیا وقتی کفّاره می دهیم از اول گناه نیست یا گناه هست و با این جبران می شود؟ ظاهر ادله ما این است در تحریر هم مسأله عنوان شده است که حنثش اشکال دارد بنابراین این جبران است نه اینکه از اول بگوییم حرام نیست ولی بعضی خواستند بگویند که با کفّاره از اول حرمت کانّه مثل شرط متأخر است حرمت نیست به شرط اینکه در آینده کفّاره دنبالش بیاید ولی بعضی ها تصریح دارند که ظاهرا در تحریر هم هست و ما هم یک حاشیه ای داریم، به هرحال بیشتر فتواها به این است که این حرام است نه اینکه بگوییم به طور شرط متأخر بگوییم که اشکال ندارد.

حالا خلاصه حرف این شد این ها توطئه کردند پیغمبر را اذیت کردند، پیغمبر هم قسم خورد با این قسم خوردن رجحان داشت جلوی دهان این ها بسته شود بعد این ها موقعیت پیدا می کنند و دنبال این موقعیت خواه نا خواه قدرت نمایی می کنند وای به آن روزی که یکی دو مورد رهبرها به حرف زن هایشان گوش کنند کم کم زن ها پررو می شوند و در همه کارها می خواهند مداخله کنند دوباره آن طرفش راجح می شود، یک مطلب بگوییم تا فراموش نشده است و آن اینکه در روایاتی که خواندیم هم روایات معتبر و هم غیر معتبر داشت که پیغمبر دو مژده به این ها داده است برای اینکه ساکت شوند یک مژده این بود که دیگر با ماریه تماس نمی گیرد، یک مژده این بود که پدر شماها بعدا رئیس می شوند این را در ذهن می آید که پس به آن ها خط داده است که آن ها حق هستند و بعد از من رئیس هستند درحالی که اینجا اراده تکوینیه خدا را می گوید نه اراده تشریعیه خدا را، به حسب اراده تشریعیه این ها مؤذّب هستند، عقاب دارند و به هیچ وجه لیاقت حکومت و خلافت ندارند هیچ بحثی هم در آن نیست، جاهای متعددی هم پیغمبر را اذیت کردند که بماند اما به حسب اراده تکوینیه بالاخره هرکاری که در عالم انجام می شود اگر خدا نخواهد نمی شود، پهلوی شاه شد، آن دیگری رئیس شد چنین شد و چنان شد، صرف نظر حق و باطل بودنش بالاخره اگر خدا نمی خواست که نمی شد، در عالم طبیعت و غیر طبیعت هیچ کاری انّا خلقنا کلّ شیءٍ بقدر تمام چیزها مخلوق خدا هستند، هیچ چیزی بدون خواست خدا تحقّق نمی یابد، آن جا هم منظور این بود که از نظر واقع قضیه بدانید که ابوبکر رئیس می شود بعد هم عمر رئیس می شود نه اینکه حقّش این است که بشوند این مطلب اشتباه نشود.

به هرحال پس این گونه شد که قسم بوده به حسب دو زمان هم رجحانش فرق می کند اول برای اینکه دهان آن ها بند شود رجحانش به این است که این قسم انجام شود بعدا برای اینکه این ها مداخله می کنند در کارها و قدرت نمایی می کنند و توطئه می کنند رجحانش جور دیگری می شود.

یا ایها النبی لِمَ تُحرّم ما احلّ الله لک، احلّ ماضی است و تحرم مضارع آن چه را که خدا از پیش برتو حلال کرده است تو چرا تحریم می کنی و تحریم تو هم برای اینکه تبتغی مرضات ازواجک باز نه اینکه بخواهد بگوید زن زلیل است، منظور این نیست از این جمله، یعنی روی مصلحت و همان مصلحت اولی برای اینکه دهان این ها بسته شود بعد فورا می فرماید که الله غفورٌ رحیم که اشاره به اینکه اعتراضی به تو ندارم معنایش این می شود بعد فرمود قد فرض الله لکم تحلّت، این جمله احلّ الله لک پیغمبر در مسأله ازدواج با دیگران فرق دارد، اولا روایت دارد که پیغمبر به اندازه چهل پیغمبر قدرت داشته است که هر پیغمبری به اندازه چهل مرد شجاع این طوری گفته می شود خواه نا خواه چنین خصوصیاتی خصوصیات دیگر پیغمبر هم با بقیه فرق می کند لذا پیغمبر مجاز بود نه زن بگیرد، مختصات پیغمبر را می دانید که حدود سی مطلب هست از مختصات پیغمبر قد فرض الله لکم تحلّ أیمانکم مردم وقتی قسم می خورید خدا برای شما این قانون را آورده است که بتوانید باز کنید این قسم را و الله مولکم و هو العلیم الحکیم بعد آن وقت داستان را می گوید و اذ اثرّ النبی الی بعض ازواجه حدیثاً آن گاه که پیغمبر به بعضی از همسرانش یک حدیثی، یک مطلبی را به صرف فرمود فلمّا نبّأت به این زن رفت به دیگران خبر داد و اظهره الله علیه خدا به پیغمبر این قضیه را گفت عرّف بعضه و اعرض عن بعض این عرّف ظاهرش این است که فاعلش پیغمبر است، پیغمبر بعضی چیزها را به رو آورد بعضی چیزها را به رو نیاورد، این چیست نمی دانند، مرحم علامه طباطبائی در المیزان عقاید مختلفی را درباره این جمله بررسی می کند و آخرش هم به جایی نمی رسد و می گوید این ها هیچ کدام به متن آیات نمی خورد، ما فکر می کنیم از روایت بعید نیست این استفاده شود آنی که عرّف بعضه همان قضیه ماریه هست که این را به روی عایشه آورد حفصه که چرا رفتی گفتی، عرّف بعضه یعنی به او اعتراض کرد که چرا گفتی، اعرض عن بعض آن قضیه ولایت ابوبکر و عمر را دیگر آن را حضرت تعقیب نکرد نگفت چرا این مطلب را هم رفتی به او گفتی.

حالا این هم حتما نکته ای دارد، آن قضیه ماریه را گفت به شدت می خواست جلوگیری کند که این حرف شایعه نشود حرف در می آورند، حالا فرض کنید یک آقای مرجع تقلیدی یا از رجال معنوی، اهل معنا که مورد احترام مثلا باشد کار خلافی نکرده است یک زن بگیرد مثلا، یک عده ای دست می گیرند که آقا مثلا اهل عیّاشی و فلان و این ها هست حالا آن را به رو آورده است اما قضیه ابوبکر و عمر را در حقیقت با سکوت خواسته کانّه فراموش شده حساب شده است، علی ای حال این هم نکته ای داشته است که چرا آن را اعتراض کرد به عایشه و حفسه آن یکی را اعتراض نکرد ظاهرا نکته اش همین باشد.

فلمّا نبّأها به بعد پیغمبر به آن حفسه خبر داد همین مطلب را که تو رفته ای و گفتی قالت من انبعک هذا آن زن یعنی حفسه به پیغمبر گفت شما از کجا می دانید من به عایشه گفتم یا به دیگر زن ها گفته ام قال نبّأنی العلیم الخبیر خدای علیم و خبیر به من خبر داد، تا اینجا تمام این دو سه آیه مربوط به قضیه قسم می شود که نتیجه روایات معتبر شیعه و بیشتر اقوال عامه و همه تقریبا در این هست که مسأله مربوط به این دو زن هست منتهی به حسب روایات شیعه بیشتر قضیه مربوط به ماریه بود به حسب آن چه که سنی ها در تفاسیر دارند هر دو را دارند، هم عسل را دارند و هم این قضیه را دارند که کاملا توضیح داده شد.

حالا این دو زن یقینا خلاف کردند، یک بحث پیغمبر بود و حرف هایش هم این ها بود رجحان و حلف و کفّاره حلف و این هایی که گفته شد اما یک مسأله راجع به این دو زن هست به هرحال این ها باید تنبیه شوند اگر تنبیه نشوند خیلی مشکلات پیش می آید، یک جایی در تاریخ ضبط هست که موقعی که جنگ جهانی دوم در کمال شرایط حساس یکی از مقامات مهم انگلیس یک خانومی بود که در همان شرایط دنبال مُد جدیدی بود و با این طرف و آن طرف تماس می گرفت که مُد جدید در فرانسه چه چیزی در بازار آمده است در لباس و این موارد بالاخره اگر بنا باشد این ها در مدیریت ها مداخله کنند مشکلات زیاد است لذا خدا به شدت با این ها برخورد می کند، برخورد هم این است إن تتوبوا الی الله فقد صغت قلوبکما اگر شما به خدا برگردید چون دل شما یقینا منحرف شده است و لغزیده است پس توبه و إن تظاهرا علیه اگر بخواهید با هم کمک کنید علیه پیغمبر و إنّ الله هو مولی خدا هست مولی پیغمبر و باز جبرائیل هست و صالح المؤمنین هم هست و ملائکه هم کلا کمک هستند، خیلی سنگین هست این آیه، اولا دو زن مگر چقدر قدرت دارند خدا می آید میدان، جبرائیل می آید، صالح المؤمنین می آید، همه ملائکه می آیند برای کمک پیغمبر این نشان می دهد که توطئه زن ها بسیار سخت است این را ساده نمی شود تصور کرد، الآن در دنیا بیشتر جاسوسی هایی که یک کشوری علیه کشور دیگر انجام می دهد از طریق زن ها هست، با یک زبان چرب و نرم و عواطف و این ها که طرف را خام می کنند و بعد مشکلات به این صورت به وجود می آید، خیلی مسأله مهمی است، شاید سرّ اینکه اصرار شده است زن ها در خانواده بمانند فقط این نیست که این ها سالم بمانند خودشان برای اینکه مملکت را خراب نکنند، اگر بیرون بیایند رابطه با جاهای دیگر برقرار کنند هم ادارات مملکتی به هم می ریزد و هم از این طریق دیگران می توانند سوء استفاده کنند، هم خودش می تواند مأمور شود و هم مأمورین دیگر می توانند روی این کار کنند، چه قدرتی این ها داشتند بعضی از عرفا گفته اند این دو زن اوراد و اذکاری داشتند و شبیه اسم اعظم را هم داشتند و از آن طریق قدرت نمایی زیادی می توانستند انجام دهند از جمله محی الدین عربی در فتوحات( این را هم بگویم که بعضی ها به خاطر یک حرفی که در فتوحات هست گفته اند که این شیعه بوده برای اینکه یک جایی دارد که اسم دوازده امام را می برد، این ها متوجه نیستند دوازده امام را به عنوان قطب می برد نه به عنوان اینکه بعد از پیغمبر خلیفه هستند لذا جلد سوم و چهارم فتوحات که فلسفه احکام را می گوید همه جا احکام را به طریق سنّی ها، وضوء سنی ها، نماز سنی ها همه به آن صورت است و فلسفه به آن صورت را بیان می کند مشخص است که سنی است، در بعضی جاها هم که توهین به شیعه دارد می گوید شیعه را در مکاشفه دیدم به صورت خوک و از این قبیل، آدم منحرفی بوده منتهی در مباحث توحیدی حرف های بسیار جالبی دارد حالا چطور این مباحث را فهمیده است نشان می دهد قاصر بوده است و مقصر نبوده است، با کشورهای این طرف اسلامی مربوط نبوده است، دو سفر حج آمده و الّا همیشه در غرب کشورهای اسلامی الجزایر و تونس و مراکش و آن جا ها بوده، به اروپا بیشتر نزدیک بوده است) علی ای حال حرف ایشان این است که می گوید این دو اسم اعظم و اوراد و چیزهای دیگری داشتند و علم حروف و اعداد کانّه مشابه این گونه چیزها را داشتند و این قدرت عجیبی داشتند که اگر خدا محکم مقابل آن ها نمی ایستاد آن ها خیلی کارها می کردند چون علم حروف و اعداد را می دانید قاعدتا و شنیده اید که مسائل بسیار مهمی است، محی الدین خودش می گوید من از طریق علم حروف به دست آورده بودم که سال 580 سال غلبه صلاح الدین ایّوبی بر دشمن هست و فلسطین را از یهود می گیرد که آن سال هم این کار شد به هرحال علم حروف و اعداد علم بسیار مهمی است که از این طریق خیلی ها چیزها می دانند، غرض او می گوید که این دو زن چنین قدرتی داشتند در حقیقت این آیه را تعریفی می گیرد از عایشه و حفصه به این معنا که می خواهد بگوید قدرت این دو تا بسیار زیاد بوده است، خدا جلویشان را گرفت و الّا این ها خیلی کارها می توانستند بکنند و عایشه بعد از سالیان دراز که دوره پیری او هست آن جنگ جمل را به پا کرد اگر در مورد جوانی و آن قدرتش اگر جلویش باز بود چه می کرد خدا می داند، در آن سن بعد از در زمان حضرت امیر تازه جنگ جمل را راه انداخت، این دیگر قدرت زیاد بوده است.



[1] سوره صاد: آیه 41،42،43،44





   یک‌شنبه 17 دی 1396




فرم دریافت نظرات

جهت استفتاء با شماره تلفن 02537740913 یک ساعت به ظهر یا مغرب به افق تهران تماس حاصل فرمایید.

istifta atsign ayat-gerami.ir |  info atsign ayat-gerami.ir | ارتباط با ما